به گزارش مشرق، مستند صفر تا سکو(بخوانید صفر تا صفر)، ظاهرا مستند پرتره ست؛ پرتره سه خواهر که از حضیض به اوج میرسند. با فقر دست و پنجه نرم میکنند. روی پای خود میایستند و هیچ به سکوی نخست مسابقات جهانی راه مییابند. مستند "صفر تا سکو" چقدر موفق میشود این سیر را نشان بدهد و تجربه کاراکترهای واقعیش را به تجربه مخاطب تبدیل کند؟ به باور نگارنده؛ هیچ.
مستند فاقد شاخصه"کارگردانی"ست و فیلمساز آماتور مینماید. سناریو پلات ندارد(اصلا سناریو دارد؟) و صورت بندی روایت سراسر مخدوش است. مایلم واژه ای را به کار ببرم که برخی را خوش نمیآید. چه باک؟ صفر تا سکو اثری ولنگار است؛ ولنگارِ ساختاری است، شرحه شرحه و شلخته است. اما قطعا از آن دست آثار مبتذلی که مشتی خزعبلات تحویل مخاطب هم نیست. این که بنده شخصا تحت تاثیر لحظات ملودارماتیک قرار گرفتم؛ بله. اشک ریختم؟ بله. تا به آخر مستند را تماشا کردم؟ بله، حال آن که من به تنهایی در سالن بودم. این وضعیت تا حدی پارادوکسیکال به نظر میآید. اما وقتی با رویکردی فرمیک اثر را ارزیابی میکنیم، علیه فیلم می شویم. خانم فیلمساز از دست شما عصبانی هستم. بَد هم عصبانی هستم. چنین ایده ناب و بینظیری را به هدر داده ای و از تاثیرات فرامتنی اش سود جسته و میجویی( و احتمالا خواهی جست). اما ایراد کجاست؟
از ایراداتِ تکنیکی شروع کنیم که حجابِ شکوفایی فرم و "حس" راستین برخواسته از اثر- و نه از فرامتن- شده است. مگر میشود مستند پرتره در لانگ شات ساخت؟ منِ مخاطب قرار است قصه سه خواهر را ببینم. همین جمله تکنیک خاصی را طلب میکند از نوع لنز گرفته تا نورپردازی تا میزانسن. در هیچ پلانی-بی هیچ اغراقی- لنز درستی بسته نشده. دوربین دیسیپلین ندارد ولاجرم لنزهم. هرجلوتر میروم باید لنزها بسته و بسته تر شوند. باید به سمت لنز تله رفت. اما چه سه چهارم فیلم از لنز واید بهره میبرد؟ استفاده بیش از حدِ لنز واید میزانسن را میکُشد. بلدی بسیار می خواهد که... نورپردازی هم قابل بحث نیست. نور پخش و پلاست و روی سوژه ها تمرکز نمی کند و زیباشناسی ندارد. (منظور از زیباشناسی، شیک بودن نیست.اقتضای درام مطرح است). نور نه خشن است و شارپ و نه نرم. بگذریم. میزانسن اما...میزانسن تاسف بار است. خوب است بار دیگر جمله ای درخشان را از الکساندر استروک(منتقد شهیر فرانسوی) نقل کنم: "...تماشای اینکه آدمها چگونه حرکت میکنند؟... نه دقیقاً میتوان آن را به نحو شایستهتری به عنوان نمایش دادن آدمها، تماشای چگونگی بازی و حرکت آنها و در عینحال آنچه آنها را به حرکت وا میدارد، تعریف کرد." مسئله این جاست؛ چگونگی تماشای آدم ها توسط فیلم ساز و ثبت و نقل آن ها از خلالِ دوربین به تماشاگران. و این نکته ی غایب است.
دوربین فیلمساز شلخته است و همچون برنامههای تلویزیونی از لانگ شاتی به دیگری کات می زند؛ بی هیچ منطقی. خست در برش زدن نماها اصل اساسی مستند است.کاتِ بی جا و بی موقع حس واقع گرایی –و یا واقع نمایی- را از بین میبرد. مثالی می زنم ؛ اوایل فیلم است.دخترها به همراه مادر در خانه جمع اند. عدهای سمت چپ و دیگران در راست هستند. دوربین از یکی از خواهرها پَن می کند به سمت دیگری که با تلفن صحبت می کند.دوباره پن به سمت مخالف. این بار کات به ادامه ی صحبت کاراکتر قبلی.جالب آن که تمامی نماها در لانگ شات می گذرند، با لنزی عریض که افراد در حاشیه تصویر را در فرمه میکند. جدا از این که چنین صحنه بی اهمیتی چرا تا به این حد به درازا میکشد، تعدد کات و حرکت دوربین چه کارکردی دارد؟ رساندن تایم اثر به مستند بلند؟ به علاوه دوربین لَخت است و خنثی عمل میکند. خوابگاه تیم ملی را به یاد بیاورید. بچههای تیم ملی برای گذران وقت داب اسمش انجام می دهند. دوربین از بالا میگیرد و مسخره بازیهای طولانی مدت آن ها را ضبط می کند.کات به دوربینِ موبایل که در دستان خواهر بزرگ است و آواز می خواند. موضع فیلم ساز چیست؟ چرا دوربین خنثی است؟
استفاده مکرر از لانگ شات، ما را هرچه دورتر و دورتر از کاراکترها میکند.در عوض فیلم ساز نماهای بسته را حرامِ مسائلی پیش و افتاده میکند.مثالهای از این دست بسیارند. صحنه ای را به یاد بیاورید که شهربانو در خانه غذا می پزد. الگوی کارگردانی: نمای مدیوم از چهره شهربانو/ نمای اکستریم کلوزآپ از گوشت/ نمای مدیوم لانگ از پشت از شهربانو/ نمای اکستریم کلوزآپ از پیاز داغ. نمای بسته از دست شستن در سینک.(وبسیاری دیگر...) حق نداریم بگوییم کارگردانی غایب است؟ اندازه قاب و نوع لنز، میزان نزدیکی و دوری صاحب اثر از کاراکتر را معین می سازد.یک پنجم فیلم به اینسرت های بی معنا می گذرد که تدوین گر از آن ها برای پوشاندن ضعف میزانسن بهره برده.
مستند تا به این جا صفر است. خبری از سکو نیست. نیمه نخست فیلم، تماشاگر را مایوس و نا امید میکند. بسیار اضافه دارد.لحظات مرده، سرشارند. از ابتدا شروع کنیم. دوربین از درون کامیون، بیرون را قاب میگیرد. بعد از مدتی به آدم اصلی قصه می رسیم؛ یکی از سه خواهر. وارد کامیون میشود. چهره راننده را نمیبینیم اما دوربین از سمت او دختر را قاب می گیرد. محل دوربین( تا به انتهای فیلم) مشکل دارد. راننده او را می بیند یا چه؟ شاید تنها جایی که در کامیون ممکن بوده انتخاب شده؟بگذریم. چرا فیلم با راننده کامیون شروع می شود. کامیونی که تا به انتهای فیلم دیده نمی شود. این شروع خیلی بد است. گویا کامیون ابزار درآمد آن هاست .همین. حق می دهیم به فیلمساز.ضرورت دراماتیک ایجاب می کرده.مثالی می زنم که شاید در نگاه اول بی ربط باشد اما با تعمق در ان می شود به نکته ها پی برد. فیلم باشو غریبه ای کوچک را به یاد بیاورد. اولین نمایی که از زنِ روستایی می بینیم، دوربین چهره درشت او را قاب می گیرد.چشمانش چنان ابهتی دارند که تا به انتهای فیلم تماشاگر را رها نمی کند.این درس میزانسن است،درسی که فیلمسازان جوان باید از روی آن مشق کنند. در ادامه سه خواهر بنایی می کند. در و پنجره کار می گذارند. این جا کجاست؟ برای کیست؟ بعدتر در ادامه دیالوگی می شنویم که دخترها به مادر می گویند این خانه را به عشق تو ساختیم. متاسفیم ولی فیلم ساز هیچی عشقی را نشانمان نداده بود. نما را به یاد بیاورید. دوربین از پشت، ضد نور، دو خواهر را می گیرد که در را نصب می کنند.روایتِ عاشقانه ساختن خانه فدای زیبایی نمایِ ضد نور می شود. کمی عقب تر برگردیم.همگی نشسته اند پای ساختمان نیمه کاره و چای می خورند و شوخی می کنند.دوربین از بالا همه چیز را ضبط می کند. چرا فیلم ساز همپا و هم نفس شخصیت هایش نیست.دوربین باید می نشست. قرار است مفهوم(!) صمیمیت منتقل شود که می شود.مگر جای دوربین اهمیتی دارد؟ این همان محتوایی ست که باید از خلال فرم صحیح بیرون بیاید. وقتی فرمی در کار نیست، بنابراین محتوایی هم... .
ایرادات تکنیکی مهلکی که ذکر شد حجابِ حس درست میشوند. اما روایت قصه نیز مشکلی جدی دارد. نیمه دوم فیلم به تهران می رویم. کپشن می آید:" تهران، اردوی تیم ملی". چطور شد که این سه خواهر از یک شهرستان کوچک دورافتاده به اردوی تیم ملی رسیدند.در نیمه اول فیلم، همچون فیلمهای داستانی این روزهای سینمای ایران، جزئیات محض می بینیم که به هیچ راه میبرند. جرئیات برای جزئیات. اما دریغ از هرگونه نمایشِ سیرِ موفقیت آنان و رسیدن به پایتخت. این که به صورت مختصر در چند دیالوگ بشنویم" ما پول نداشتیم که مربی و مکمل و... بگیریم." خب خانم فیلمساز به ما توضیح بده آن ها چطور موفق شدند. فقط در کوه دویدند؟ فیلم از بیانِ این سیر دراماتیک سربازمی زند.چرا که چیزی در دست ندارد.فیلم ساز –و یا بهتر خانمِ بازیگرِ دیروز و تهیه کننده امروز- تنها روی سوژه ای جذاب دست گذاشته و به کلی گویی پرداخته. این نوعی سو استفاده از این سه شیرزن است.بگذریم...
زمانی که داستان به ماجرای انتخابی تیم ملی می رسد، جذاب می شود و پرداخت تا حدی قابل تحمل تر است.تمرین های قبل از مسابقه هم –با حضور هرسه خواهر در طبیعت- تماشایی شده و به صمیمیت ارتباط آن ها کمک می کند. اولین بحران فیلم بعد از گذشت حدود پنجاه دقیقه رخ می دهد. خواهر کوچک تر اضافه وزن دارد و در فرصتی یک ساعته باید وزن کم کند. دوربین این جا درست عمل می کند. همپایِ او می دود وسختی و تنشِ ماجرا به تماشاگر منتقل می شود.تعلیق شکل می گیرد. ای کاش این اتفاقات نیم ساعت زودتر رخ می داد.در آن صورت هرچه نگارنده پیش تر گفته، یاوه و بیهوده می نمود. ای کاش...
اما بعد، خواهر کوچک تر از تیم ملی حذف می شود. و از آن هیاهو و جاه طلبی ها به آغوش مادر پناه می برد.وخواهر دوم نیز خط می خورد و نیمه شب به دامانِ مادر می شتابد؛چه خوب.دوربین نیز درست عمل می کند؛چه بهتر.مادر برای دختر بازنده اش لالایی می خواند و مرهم زخمش می شود.ای کاش فیلم ساز در شخصیت مادر عمیق تر می شد. جمله ای می گوید که " شب ها گریه می کردم و صبح ها لبخند" درود بر او. از چنین مادری چنین دخترانی ابدا بعید نیست. از همین روست که می گویم پرداخت جدی تر می طلبید. ناگفته نماند که این تاثیرات بیش از آن که به کارگردانی ربط داشته باشد از وجود قدرتمند این شیرزن نشات می گیرد.(فیلمساز زیاد به خود نگیرد). تنها یک نما هست که کارگردانی جدی دارد. بعد از حذف یکی از دخترها، دوربین در نمای مدیوم مادر را می گیرد که سکوت کرده.
از میان سه خوار تنها شهربانو شخصیت پردازی می شود. وجود همسرش در این میان نقش بسیار مهمی دارد. فیلم ساز پای درد و دل او نشسته و حقیقت ماجرا را بیرون کشیده.شوخی ها و حرف های جدی این زوج دیدنی از کار در آمده. اما مسئله این است که در مونتاژ پاره پاره شده. قبل و بعد از مصاحبه های همسر شهربانو بی ربط با این مسئله است.دو خواهر دیگر اما در حد تیپ می مانند. آدم اصلی فیلم-خواهر بزرگتر- مدام می گوید من مسئول خانواده هستم و بار مالی را به دوش میکشم و فقط دو صحنه می بینیم که به راننده کامیون پول می دهد و گوشت می خرد.با همین چند نما باور کنیم؟ مونتاژ شلخته است و روایت را مخدوش می سازد.برای مثال مراسم آماده سازی عزاداری را نشان می دهد. بعد کات به مبارزه. برای از صحنه تمرینات سخت و زجرآور با صدای داد خواهر کوچکتر کات میزند به دسته عزاداری که بی منطق است. البته این مشکل از نبودِ سناریویی محکم نشات می گیرد و مونتاژ نیز مزید بر علت شده. نماهای مبارزه به درون آدم ها راه نمی برند. اکثرا از نیم رخ گرفته شده اند و تدوین گر مدام شعبده بازی می کند، جامپ کات میزند، عقب، جلو و اسلوموشن میکند. این حربهها برای فریفتن و مدرن جلوه کردن بد نیست اما حسِ همذات پنداری را میکُشد.
نهایتا به مسابقات می رسیم؛ به سکو یا نقطه عطف فیلم.دوربین همتایِ دوربین های تلویزیونی عمل میکند و ماجرا را بی کم و کاست ضبط می کند.در این میان صداگذار نقشی مهم تر ایفا می کند و با صدا سازی، مشت ها و لگد ها را حدت و شدت می بخشد.اما نما همچنان مدیوم لانگ است. بیست دقیقه پایانی با اثری متوسط طرف هستیم که مناسب مدیوم تلویزیون است. فیلم ساز تنها به مصورسازی بسنده می کند و با کاراکترهایش "وَر" نمی رود.احساسی هم اگر هست، به دلیل تاثیرات ذاتی و طبیعی مسابقه است. در پایان نوشته می آید " یک سال بعد" تصاویر اسلوموشن مبارزات سه خواهر و ... این بخش به شوخی شبیه تر است. بگذریم... .
مستند صفر تا سکو، با شلوغ بازی های رسانه ای خانم بازیگر دیده شد، جایزه گرفت-و می گیرد- . هرچند که حس من نسبت به این مستند دوگانه است. این سه شیرزن، لیاقت دیده شدن دارند. اما صاحبان اثر نباید پشتِ محبوبیت ستارگان واقعی فیلم پنهان شوند. همانطور که در ابتدای این نوشتار عنوان کردم، و بعد تر اثبات، این فیلم فاقد کارگردانی درست و منسجم است و شخصیت نمی سازد. یک برنامه دو ساعته "ماه عسل" برای شناساندن این سه خواهر کافی بود. ماه عسل با شناخت درست از مدیوم، با دوربین درست - اغلب مدیوم کلوز - حس واقعی آن ها را به صورت زنده منتقل کرد. اما صفر تا سکو فاقد چنین ویژگی است .فیلم ساز باید صفرِ آن ها را تصویر می کرد و با پشتوانه آن، کاراکتر ها را به سکو می رساند.افسوس...که نه صفری هست و نه سکویی...